جدول جو
جدول جو

معنی دلتنگ گشتن - جستجوی لغت در جدول جو

دلتنگ گشتن
(گِ رِ تَ)
دلتنگ گردیدن. دلتنگ شدن. تنگدل شدن. افسرده و غمگین گشتن:
به خون جامۀ خسروی رنگ گشت
شه جم از آن زخم دلتنگ گشت.
فردوسی.
، ترسیدن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- دل کسی تنگ گشتن، نگرانی یافتن از بیم: خبر اندررسید که احمد بن اسماعیل به بست شد و محمد بن علی را بگرفت، چون معدل این بشنید دلش تنگ گشت و صلح پیش آورد. (تاریخ سیستان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
تنگدل شدن. دلگیر شدن. رنجیدن. غمگین و مضطرب و ملول شدن. تأزّق. (از تاج المصادر بیهقی) :
دگر باره خراد دلتنگ شد
به چاره درون سوی نیرنگ شد.
فردوسی.
چو آن نامه برخواند دلتنگ شد
دلش سوی نیرنگ و اورنگ شد.
فردوسی.
این رنج بر خویشتن ننهد و دلتنگ نشود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 369). خواجۀ بزرگ رنجی بزرگ بیرون طاقت بر خویش می نهد دلتنگ می شود. (تاریخ بیهقی). شب تاریک شده بود و اسبم بی جو مانده سخت دلتنگ شدم. (تاریخ بیهقی ص 200).
غایت موی من سپید بود
زین شگفتی همی شوم دلتنگ.
ناصرخسرو.
دلتنگ مشو بدانک در یمگان
ماندی تنها و گشته زندانی.
ناصرخسرو.
یوسف دلتنگ شد، جبرئیل گفت یا یوسف دل خوش دار که خدا فرج داد. (قصص الانبیاء ص 65). بشارت باد ترا که حق تعالی سه حاجت ترا روا کند. بلعم دلتنگ شد. (قصص الانبیاء ص 133). به لقای ما مشتاقی و از این عالم فانی و مجالست اغیار دلتنگ شده ای. (قصص الانبیاء ص 342). تن او گران گردد و ضجر و دلتنگ شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). چون هرمز این خبر بشنید دلتنگ شدو هیچ حیلت نتوانست کردن. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 99). الیسع بدان امتناع دلتنگ شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 390).
چنان دلتنگ شدآن ماه پاره
که بر مه ریخت از نرگس ستاره.
نظامی.
دزدی به خانه پارسایی رفت چندانکه طلب کرد چیزی نیافت دلتنگ شد. (گلستان سعدی).
گر تیر جفای دشمنان می آید
دلتنگ مشو که دوست می فرماید.
سعدی.
لیعان، دلتنگ شدن از اندوه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ یِ دَ)
تنگ شدن. کم وسعت گردیدن. ضیق گشتن. مقابل فراخ شدن:
هنوزت نگشته ست گهواره تنگ
چگونه کشی از بر باره تنگ ؟
اسدی.
این همه کارهای پهن و دراز
تنگ و کوته به یک نفس گردد.
خاقانی.
، سخت و دشوار گشتن. تنگ شدن. در مضیقه شدن:
بگشتند از اندازه بیرون به جنگ
ز بس کوفتن گشت پیکار تنگ.
فردوسی.
- تنگ گشتن جهان بر کسی، تنگ شدن عالم بر او. سخت و دشوار شدن جهان بر وی:
ز رستم کجا کشته شد روز جنگ
ز تیمار بر ما جهان گشت تنگ.
فردوسی.
ز هر سو به تنگ اندر آورد جنگ
برو بر جهان گشته از درد تنگ.
فردوسی.
- تنگ گشتن کار، تنگ شدن کار. سخت و دشوار گشتن امری. صعب ومشکل گردیدن کاری: چون کار بر... تنگ گشت یک خروار زر هدیه فرستاد. (تاریخ سیستان).
، غمگین گشتن. آشفته خاطر گردیدن. اندوهناک گشتن. و با دل ترکیب شود:
دل شیده گشت اندر آن کار تنگ
همی بازخواند آن یلان را ز جنگ.
فردوسی.
رجوع به تنگ شدن و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دلتنگ شدن
تصویر دلتنگ شدن
دلگیر شدن، رنجیدن
فرهنگ لغت هوشیار